شبی پسرمان نزدمادرش که در آشپزخانه در حال پخت شام بود رفت و یک برگ کاغذ به او داد.
همسرم دست هایش را با حوله ای تمیز کرد و نوشته ها را با صدای بلند خواند.پسرمان با خط بچه کانه نوشته بود:
صورتحساب
_کوتاه کردن چمن باغچه:5 دلار
_مرتب کردن اتاق خوابم:1 دلار
_مراقبت از برادر کوچکم:3 دلار
_بیرون بردن سطل زباله:2 دلار
_نمره ریاضی که امروز گرفتم:6 دلار
_جمع بدهی شما به من:17 دلار
همسرم را دیدم که به چشمان منتظر پسرمان نگاه میکرد.چند لحظه خاطراتش را مرور کرد.سپس قلم را برداشت و پشت برگه صورتحساب
این عبارت ها را نوشت:
_برای سختی نه ماه باردای که در وجودم رشد کردی:هیچ
_برای تمام شب هائی که بر بالیت نشستم و برایت دعا کردم:هیچ
_برای تمام زحماتی که در این چند سال کشیدم تا تو بزرگ شوی:هیچ
_برای غذا/نظافت و اسباب بازی هایت:هیچ
واگر تمام این ها را جمع بزنی خواهی دید که هزینه عشق واقعی من به تو هیچ است.
وقتی پسرمان آنچه را که مادرش نوشته بود خواند چشمانش پر از اشک شد و در حلی که به چشمان مادرش نگاه میکرد
گفت:مامان....دوستت دارم.
آنگاه قلم را برداشت و زیر صورتحساب نوشت:
از قبل به طور کامل پرداخت شده !!!!!!
کاش همه بدهی ها همین جور پرداخت میشد
در زمانهای خیلی دور یعنی زمانی که رحمت خدا بر خلقش حضرت محمد مصطفی و علی مرتضی بودند
حضرت محمد به خانه دخترشان حضرت فاطمه زهرا رفتند.
وسیله پذیرائی خرما(رطب یا خارک)بود.پیامیر و حضرت علی مشغول خوردن بودند.امام علی همه ی
هسته ها را همراه هسته های پیامبر میذاشتند.در همین حین امیر المؤمنین با شوخی به پشر عم خود
فرمودند:این همه هسته خرما که دال بر زیاد خوردن خرما میکند باعث دل درد شما میشود.
پیامبر خندیدند و فرمودند:نگران من نباش که دل درد بگیرم نگران دل درد کسی باش که خرما را با هسته
اش می خورد....
خواب دیدم خواب اینکه مرده ام/خواب دیدم خسته و افسرده ام/روی
من خروارها از خاک بود/وای!قبر من چه وحشتناک بود/بالش زیر سرم از سنگ
بود/غرق وحشت،سوت و
کور و تنگ بود/ناله میکردم و لیکن بیجواب/تشنه بودم تشنه یک
جرعه آب/هر که آمد پیش،حرفی راند و
رفت/سوره ی حمدی
برایم خواند و رفت/نه شفیقی،نه رفیقی،نه کسی/ترس بود و وحشت و
دلواپسی/آمدند از
راه نزدم دو ملک/تیره شد در پیش چشمانم فلک/یک ملک گفتا بگو نام
تو چیست؟/آن
یکی فریاد زد رب? تو کیست؟/در میان عمر خود کن جستجو/کارهارهای نیک و زشتت را
بگو/گفت بنده عمر خود
کردی تباه/نامه ی اعمال تو گشته سیاه/ما که مأموران حق
داوریم/نک تو را سوی جهنم
میبریم/دیگر آنجا عذر خواهی دیر بود دست و پایم بسته در زنجیر
بود/ناامید از هر کجا و
دلفکار/می کشیدندم به خفت سوی نار/ناگهان الطاف حق آغاز شد/از
جنان درهای رحمت
باز شد/مردی آمد از تبار آسمان/نور پیشانی اش فوق
کهکشان/چشمهایش زندگانی می
سرود/درد را از قلب آدم می زدود/صورتش خورشید بود و غرق نور/جام چشمانش پر از
شرب طهور/لب که
نه سرچشمه آب حیات/بین دستش کائنات و ممکنات/خاک پایش
حسرت عرش برین/طره
ای از گیسوانش حبل المتین/بر سرش دستار سبزی بسته بود/بر دلم
مهرش عجب بنشسته
بود/در قدوم آن نگار مه جبین/از جلال حضرت عشق آفرین/دو ملک
سر را به زیر
انداختند/بال خود را فرش راهش ساختند/غرق حیرت داشتند این
زمزمه/آمده اینجا حسین
فاطمه!/صاحب روز قیامت آمده؟/گوئیا بهر شفاعت آمده/سوی من آمد
مرا شرمنده
کرد/مهربانانه به رویم خنده کرد/گفت آزادش کنید این بنده را/خانه
آبادش کنید این بنده
را/این که اینجا اینچنین تنها شده/کام او با تربت من وا شده/مادرش او
را به عشقم زاده
است/گریه کرده بعد شیرش داده است/بارها بر من محبت کرده
است/سینه اش راوقف
هیئت کرده است/این که می بینبید در شور است و شین/ذکر لالائیش
بوده یا
حسین/دیگران غرق خوشی هلهله/دیدم او را غرق شور و هروله/با
ادب در مجلس ما
مینشست/او به عشق من سر خود را شکست/سینه چاک آل زهرا بوده
است/چای ریز
مجلس ما بوده است/خویش را در سوز عشقم اب کرد/عکس من را بر
دل خود قاب
کرد/اسم من راز و نیازش بوده است/خاک من مهر نمازش بوده
است/پرچم من را به
دوشش میکشید/پا برهنه در عزایم می دوید/اقتدا بر خواهرم زینب
نمود/گاه میشد
صورتش بهرم کبود/بارها لعن امیه کرده است/خویش را نذر رقیه
کرده است/تا که دنیا
بوده از من دم زده/او غذای روضه ام را هم زده/اینکه در پیش شما
گردیده بد/جسم و
جانش بوی روضه میدهد/حرمت من را به دنیا پاس داشت/ارتباطی
تنگ با عباس
داشت/نذر عباسم به تن کرده کفن/روز تاسوعا شده سقای من/گریه
کرده چون برای
اکبرم/با خود او را نزد زهرا میبرم/هرچه باشد او برایم بنده است/او
بسوزد صاحبش
شرمنده است/در مرامم نیست او تنها شود/باعث خوشحالی اعداء
شود/در قیامت عطر و
بویش میدهم/پیش مردم آبرویش می دهم/باز بالاتر به روز سرنوشت/میشود همسایه ی
من در بهشت/آری آری هر که پابست من است/نامه ی اعمال او دست من است...