گفتم که در خیالم یاری دگر نباشد
گفتا به ملک هستی چون من قمر نباشد
گفتم که در حقیقت شاه پریوشانی
گفتا پریوشم من شاهی هنر نباشد
گفتم محبت تو لطف دگر نماید
گفتا که الفت من بی درد سر نباشد
گفتم که آرزویی جز دیدنت ندارم
گفتا وصال زودی هرگز ثمر نباشد
گفتم اگر بیایی دیده به ره نشانم
گفتا که بی هیاهو ما را گذر نباشد
گفتم به وقت مستی کردم طلب وصالت
گفتا به وقت مستی عقلی به سر نباشد
گفتم که فصل سردی گرمی به خانه ام ده
گفتا تحملت کو؟سردی خطر نباشد
گفتم بهشت دنیا آغوش مهربانت
گفتا نمی توان شد زیرا که در نباشد....